شهرزاد، فرشتگان و تاریخ یادداشتی بر رمان "آبی و صورتی"، نوشته ناهید طباطبایی
نشر علم، چاپ اول، 1383
خواندن یک رمان ادبی، اغلب از نگاه خواننده مساوی با دنبال کردن انواع حوادث و رویدادهای تخیلی است که رنگ و بوی واقعی دارند ولی از ریشه و اساس تخیلی هستند. چرا که همانند مشابه واقعی زندگی، رویدادهای تخیلی بازسازی میشوند. اما گاه در عالم نویسندگی اتفاقاتی روی میدهد که از این قاعده مستثنی هستند. رمان اخیر ناهید طباطبایی از این دست اتفاقات است. یعنی مخاطب در حین خواندن یک اثر ادبی، همواره احساس میکند با یک متن تاریخی مواجه است. هر چند که پیشاپیش به این باور رسیده است که اثری که در دست گرفته است یک اثر ادبی و تخیلی محض است.
رمان "آبی و صورتی"، تلفیقی از واقعیت و تخیل است و به عبارتی بازسازی واقعیت در قالب اثر تخیلی ساختار کلی اثر، براساس همان منطق داستانی شکل گرفته است، یعنی تمامی عناصر و اجزای یک داستان کامل و موفق در آن مراعات شده. اما اطلاعات جزئی و کلی که در مورد حوادث و شخصیتهای داستانی داده میشود، برگرفته از رویدادهای واقعی تاریخ معاصر ایران است. برای همین این رمان در تقسیمبندی ژانر داستانی در گروه داستانهای تخیلی براساس واقعیت قرار میگیرد. وقتی رمانی در چنین موقعیت تقسیمبندی قرار میگیرد، اولین ویژگی آن تمایز مخاطبان ویژه براساس دادههای اطلاعاتی آن است. سودمندترین مخاطبان این رمان کسانی هستند که با حوادث و جریانات تاریخ معاصر ایران آشنایی داشته باشند. البته این برهه تاریخی در این رمان از حول و حوش سال 1321 تا 1332 را شامل میشود. سالهایی که تاریخ معاصر ایران آبستن حوادث بیشماری بود. وقوع بعضی از این اتفاقات مسیر تاریخ معاصر ایران را تا حدودی تغییر داد. همچنین زمینهساز حوادث و رویدادهای بی شماری بعد از این تاریخ در زندگی سیاسی اجتماعی ملت ایران شد.
ناهید طباطبایی برای این روایت تاریخ در قالب داستانی جذاب و شیرین به شگردهای داستانی چندی متوسل شده است که به بعضی از آنها در این نوشتار اشاره میشود. اولین مورد آن انتخاب راوی قصه گو یا راوی نویسنده است. راوی نویسنده چند سالی است در عرصه ادبیات داستانی ایران باب شده است و خانم طباطبایی هم از این ترفند استفاده کرده است. راوی محوری رمان زن میانسالی به نام فیروزه است که در ابتدای رمان با مخاطب قرار میگذارد، داستانهای شیرینی را از دل رویدادهای گذشته متعلق به دو خانواده بزرگ و سرشناس که نسبت خویشاوندی با او دارند و به نوعی اجداد وی محسوب میشوند برای او (خوانده) روایت کند. و در طول رمان همین کار را هم میکند. اما او برای سفر به گذشتههای دور یعنی روزگاری که خود و حتی پدر و مادرش پا به این دنیای حادثهخیز نگذاشته بودهاند به مشکلی به نام عدم حضور در آن موقعیتهای زمانی برمیخورد.
طباطبایی برای غلبه بر این مشکل روایتی به یک عنصر تخیلی متوسل میشود و در آن خلق دو شخصیت داستانی – تخیلی محض به نامهای "آبی" و "صورتی" است. سنگ بنای این دو شخصیت تخیلی در همان سطرهای ابتدای رمان گذاشته میشود تا از نظر منطق داستانی، این دو موجود تخیلی جایگاه خود را در طول رمان بتوانند با تکیه بر باورپذیری مخاطب حفظ کنند. آغاز رمان با توصیفهایی از جانب یکی از این شخصیتهای تخیلی"آبی"است، جملاتی در توصیف آمادگی روحی فیروزه برای شروع نوشتن داستان بلندی که در پیش رو دارد. موقعیت این دو موجود تخیلی در رتبه و جایگاه دو فرشته همزاد پیرامون شخصیت و راوی محوری (فیروزه) است، با این توضیح براساس توافقنامهی نانوشتهای بین نویسنده و مخاطب این دو موجود نامرئی هر جای داستان که صلاح بدانند وارد داستان میشوند تا در پیشبرد آن به راوی (فیروزه) کمک کنند. براساس همین قانون توافقی بین نویسنده و خواننده داستان خیلی راحت شروع میشود: "آن روز از صبح یک جمله مدام توی ذهن فیروزه پشتکووارو میزد و من خوشحال بودم و چون خوب میدانستم که از این جمله خیلی کارها برمیآید. مدتی بود که پشتش ایستاده بودم و داشتم جستوخیز این جمله را توی کله اش تماشا میکردم، اما او هنوز متوجه من نشدهبود. آرام دستم را روی شانه چپش گذاشتم. برگشت و گفت: "تویی؟" خندهام گرفت. غیر از من چه کسی میتوانست باشد؟ گفتم: "بله، خود منم، منتظر نبودی، نه؟ عینکش را برداشت، آن را با گوشه دامنش پاک کرد و گفت: "چرا، میدانستم همین روزها سروکلهتان پیدا میشود، اما فعلاً حوصلهتان را ندارم". فیروزه راست میگفت فعلاً ذهنش، مشغولتر از آن بود که به ما، من و صورتی بپردازد. به زحمت پریدم و روی یکی از قفسههای کتاب دور و برش نشستم و گذاشتم باز همان جمله توی ذهنش جستوخیز کند، "ساعت چهار بعدازظهر چهارده بهمن هزار و سیصد و بیست و یک... ما دیگر مطمئن بودیم که روز چهارده بهمن یعنی سه روز بعد، درست سر ساعت چهار بعدازظهر همان ساعتی که کبوتر مادهی پشت گلی تخم گذاشت، شروع خواهد شد."
و بدین گونه چرخهای عظیم داستان بلند نسلی که رو به فراموشی میرود به حرکت در میآید. طباطبایی در چند صفحهی اول، شخصیت تخیلی خود را با مخاطبان آثارش آشنا میکند و آنگاه با خیال راحت داستان مورد نظر خود را روایت میکند. داستانی که در آن دو خانوادهی بزرگ و سرشناس به عنوان دو ستون اصلی بنای کلی رمان را تا پایان سرپا نگه میدارند. دو شخصیت تخیلی در رمان (فرشتگان آبی و صورتی) هر کدام مسئول دنبال کردن اتفاقات و رویدادهای یکی از آن خانوادهها هستند. فرشتهی آبی، همواره حوادثی را که افراد وابسته به خانوادهی دکتر میمنت پشت سر گذاشتهاند به فیروزه (راوی) یادآوری میکند (جد پدری فیروزه) و در مقابل فرشتهی صورتی حوادث و اتفاقات وارده بر وابستگان خاندان آقا حشمتاللهخان را به فیروزه یادآوری میکند (جد مادری فیروزه). و بدین گونه هر یک از فرشتههای الهامبخش نویسنده، وظایف جداگانهی خود را در جایگاه و موقعیت ویژهی خود به انجام میرسانند.
ناهید طباطبایی با این ترفند به ظاهر ساده اما توانفرسا توانسته مخاطب را تا سطرهای پایان رمان حجیم خود (464 صفحهای) همراه خود داشته باشد. روح روایت بر کلیت کار حاکم است و همین تسلط طباطبایی به داستانسرایی را یک بار دیگر گوشزد میکند.