دلم برای آنجا تنگ نمیشوددلم برای آنجا تنگ نمیشود
گفتوگو با ناهید طباطبایی – نویسنده
مهدی یزدانیخرم
روزنامهی شرق - 9 دی 1383
ناهید طباطبایی به سال 1337 در تهران به دنیا آمدهاست. او سالهایی از دوران آغازین زندگی کودکی و نوجوانیاش را در شهرهایی در جنوب ایران گذرانده و به دلیل فعالیتهای تئاتری پدرش با فضاهای مربوط به این هنر دمخور بودهاست. او میگوید: "رشته تحصیلی من ادبیات دراماتیک و نمایشنامهنویسی است که استادان بسیار خوبی مانند آقای دولتآبادی، بیضایی، سیاووش کسرایی، سپانلو، محمد مختاری و ... داشتم. در کل شاگرد خوبی بودم". "برف و نرگس" آخرین اثر منتشر شده از ناهید طباطبایی است. اولین مسئلهای که در داستانهای این کتاب و اصولاً بسیاری دیگر از نوشتههای طباطبایی به چشم میآید دغدغهی او در باب نوشتن از طبقهی خاصی از زنان خرده بورژوا و یا کارمند جامعه است. سؤال در این جاست که این آدمهای اغلب استاندارد چرا به ناگهان دچار یک فراروی مشخص از رئالیسم روایی خود میشوند.
طباطبایی میگوید: "من فکر میکنم این به سالهای دانشجویی ما باز میگردد. در یک سنی ما با امیدها و آرزوهایی بالا آمدیم که برآورده نشد. خود من فکر میکردم که صددرصد کار هنری خواهم کرد و در یکی از مراکز فرهنگی و یا دانشگاهها به کار مشغول خواهم شد. اما ناگهان همه چیز عوض شد. چند سالی دانشگاهها تعطیل شد. بعد ازدواج کردم و در یک سازمان صنعتی مشغول به کار شدم. بنابر این تمام آن آرزوها به هم ریخت. یعنی تمام برنامهریزیای که نسل ما برای آینده داشت به هم ریخته و قشر ما تغییرکرد. شاید این نکته باشد که حال به این صورت در داستانها متبلور میشود." با توجه به این گفتهها آیا فقط دلایلی اجتماعی مانند انقلاب، جنگ و ... موجب توجیه این روحیه روایی میگردد. در واقع باید پرسید که جایگاه فردیت نویسنده در این میان کجا است؟
نویسنده میگوید: "من میتوانستم از ایران بروم (که به دلیل حساسیتهایی که در باب خانوادهام داشتم ازآن صرف نظر کردم) و شاید در آن فضا میتوانستم همان چیزها را دنبال کنم. زمانی وضعیت من به حالت عادی بازگشت که من زندگی دیگری را پایهگذاری کرده بودم و شانسم این بود که این زندگی بعدها به آن زندگی هنریای که دوست داشتم بازگشت. پس خود به خود شرایط با من یاری کرد و گرنه آدمهای داستانهای من جور دیگری از آب درمیآمدند". نکتهی مهم در باب آدمهای مجموعهی آخر طباطبایی و به نوعی اکثر داستانهای وی بحران میانسالی آنها است. این آدم ها رابطه برجسته و خاصی بین نسل نود و فضای اجتماعی پیرامون ایجاد می کنند.
در واقع این مؤلفه- میانسالی- در بسیاری به شکلی موتیفوار در آثار طباطبایی تکرار میشود. آدمهای طباطبایی کمتر میتوانند مسئله میانسالی را هضم کنند. او میگوید:"من فکر میکنم اگر سن شما هم بالاتر برود میفهمید این برخورد زیاد راحت نیست. این مسئله کمی به آن آرزوهای برآورده نشده باز میگردد. این بحران واقعاً وجود دارد که بسیاری از آدمها تا به چهل سالگی میرسند کارهای عجیبی ازشان سر میزند. این وضعیت خیلی فردی است و در اغلب افراد دیده میشود. شخصیتهای"برف و نرگس" زیاد دربارهی این بحران صحبت نمیکنند. بلکه دغدغههای خود را با عملگرایی داستانی به تصویر میکشند. این بحران در داستان لحظهای این آدمها را درگیر میکند و به همان سرعت از آنها گذر کرده و به شرایط عادی باز میگردد.
ناهید طباطبایی میگوید: "این مسئله نوعی درگیری و مبارزه بین فردیت های انسانی است. به هر حال ما که زندگی میکنیم و سعی میکنیم آدمی عادی باشیم (من همیشه میخواهم آدمی عادی باشم) در برههای به سمت مسائلی باز میگردیم که جای مکث دارد. شما در آثار هر نویسندهای که نگاه کنید، درگیری ذهن او با چند مسئلهی خاص را درک میکنید که به هر صورتی آنها را تکرار میکند. این نکته با فرهنگ و شخصیت آن نویسنده عجین شده و حتی اگر نخواهد هم باز به نوعی خودش را نشان میدهد". داستانهای طباطبایی بیانگر رئالیسمی هستند که با وجود بیان و تصویر اتمسفر جامعه پیرامون کمتر به محور وقایع و اتفاقهایی اجتماعی مکث میکنند.
در واقع در داستانهای طباطبایی توجه زیادی به موقعیتهای مشخص تاریخی ـ اجتماعی نشده و کلیت فضای اجتماعی مطرح است. خانم نویسنده میگوید: "من معمولاً داستان کوتاه را وقتی مینویسم که برخی مسائل نظرم را جلب میکند. داستان کوتاه زمانی می تواند به مسائل اجتماعی بپردازد که قهرمانانش فعالیتهای اجتماعی دارند. در داستانهای من کارمند، فضای اداری و چنین چیزهایی را دارم. اما آنچه را که شما به آن اشاره میکنید من در رمان آبی و صورتی برجسته کردهام. به نظر من آن مصادیق بستری بازتر میخواهند و من دوست ندارم تنها مثل یک دوربین به یک برش اجتماعی نگاه کنم. کما اینکه برای آبی و صورتی که بستری تاریخی دارد، نزدیک 60 کتاب خواندم. از آدمهای آن زمان تحقیق کردم و... بنابر این میخواهم که کارکرد عوامل تاریخی وارد زندگی قهرمانهای داستان شود."
یکی دیگر از ویژگیهای شخصیتهای طباطبایی واهمه آنها از وارد شدن به فضاها و جریان های جدید و یا ناشناخته است. این انسان ها اغلب روحی محافظه کار داشته و ورود آنهابه فضایی حتی ذهنی که جدید و تجربه نشده باشد روزمرگی و زندگی آنها را درهم میریزد.
نویسنده میگوید: "این هم به شرایط اجتماعی و تاریخیای که ما گذراندیم، باز میگردد. من معمولاً دربارهی نوشتن از چیزی که نمیدانم، ریسک نمیکنم. اگر فضای جدیدی نمیبینید، به این دلیل است که من تا آن فضا را لمس نکنم نمینویسم". این بحث درست، اما نکته اینجاست که شخصیتهای طباطبایی هیچگاه نمیخواهند که برخی بازیها و دغدغههای ذهنی را به بیرون منتقل کنند. زنان داستانهای ناهید طباطبایی به کوچکترین مؤلفههایی که از قبل داشتهاند، بسنده کرده و اصلاً نمیخواهند که رویهی متفاوت و جدیدی را تجربه کنند.
نویسنده می گوید: "این بستگی به انتخاب، آشنایی و تجربیات آن قهرمان است. من باید این آدمی را که شما میگویید، بشناسم. اگر روزی چنین آدمهایی را لمس و درک کنم، حتماً از آنها خواهم نوشت". منش شهری آدمهای طباطبایی عنصری برجسته درتیپ زندگی آنها است. این آدمها شیفتهی محیط شهری هستند. حتی گاهی دچار نوستالوژی هم میشوند و در کل از محیط فیزیکی شهر پیرامون خود لذت میبرند. سؤال اینجا شکل میگیرد که این آدمها حداقل در "برف و نرگس" از طرفی این دلبستگی را دارند و از سوی دیگر رفتار زندگی شهری آنها را آزار میدهد. طباطبایی میگوید: "مکان به طور صرف ممکن است محیطی باشد که آدم از آنجا خاطره داشته باشد و به سمت گرایشی نوستالوژیک حرکت کند. اما بحث آدمهای داخل آن متفاوت است و ممکن است حالت و پتانسیل مکانی را نداشته باشند. آدمهایی هستند ناهمجنس و از طبقات مختلف میآیند در مکانی مثل اداره، زندان و ... جمع میشوند. آن آدمها تنها زمانی برای من کشش دارند که من بفهمم درد و دغدغهای دارند. در غیر اینصورت زیاد این جمع انسانی را دوست ندارم. مکان فی نفسه گناهی ندارد و اگر اداره در مثلاً داستان مسابقه بد است به دلیل عدم رابطه حسی من و قهرمان من با آن کلیت است. باور کنید بعد سالها کار در اداره یک ذره دلم برای آنجا تنگ نمیشود. به طور کلی فضاهای این چنین که بازتاب طبقه خرده بورژوا و کارمند هستند، فضاهای دلپذیری نیستند و آدمها بدون این که بدانند در محیط اداری از خود بیگانه میشوند." با این مشخصات آیا عنصری مانند رویکردهای طنزآلود نمیتواند کمک بیشتری به عمق روایت داشته باشد. ما اتمسفر داستانهای طباطبایی را در دهه 60 به وفور درک کردهایم و حال آیا با توجه به این نزدیکی شکلی، طنز و رویکردی پارودیک نمی توانست تأثیرگذاری داستانها را افزایش دهد. ناهید طباطبایی میگوید: "این به زمان خلق داستان و موقعیت زمانی نویسنده باز میگردد. من اگر آدم خوشبینتری، راضیتری و یا از نظر عاطفی سرحالتر بودم از طنز استفاده میکردم در حالی که این روابط به دلیل ساختار خشک و جدیشان به من ضربه میزدند. اما اگر به زمانی که من در آن نبودهام (آبی و صورتی) باز گردم میتوانم قدرت مانور بیشتری دربارهی طنز داشته باشم. برای نوشتن طنز باید از بالا به شخصیت نگاه کرد یا حداکثر با فاصله و این کار را با آدمهایی که نسبت به آنها احساس همدردی دارم نمیتوانم بکنم. اما با آدمهایی که فاصله زمانی یا مکانی دارند شاید. من در داستان کوتاه خیلی، حسی ضربهای و سریع وارد فضای نوشتن شده و این تیپ سوژهها دلیل اصلی نوشتن داستانهای کوتاه هم میشود". مجموع آثار ناهید طباطبایی بیانگر یک سبک روایی است که استمرار و تأکید به ساختارهای اولیهی آن مشاهده میشود. بنابراین فضای داستانهای طباطبایی بیانگر یک سبک خاص هستند. یکی از ویژگیهای شخصیتهای این روایت، نوعی قصهگویی درونی است.
یعنی بسیاری از شخصیتهای طباطبایی میکوشند تا در جامعه پیکره و موقعیت عادی و روزمرهی خود را حفظ کنند. این در حالی است که ذهن همین آدمها با توجه مسائلی که در آن میگذرد با زندگی و عمل بیرونی آنها تفاوت دارد. با توجه به این نکته میتوان گفت زنان طباطبایی در خلق رئالیسمی منطبق بر ذهن شکست خوردهاند. نویسنده میگوید: "این به نگرش آدم در مورد زندگی و جهان باز میگردد. زنان من شکست نخوردهاند و در حد توان خود جلو آمدهاند". مثلاً چرا زنان طباطبایی برای لحظهای هم در زندگی عینی خود از اخلاق اجتماعی عدول نکرده و یا خیلی کم به فکر گناه، خیانت و... میافتند. این همه محافظهکاری از چه ذهنی و چه موقعیتی سرچشمه میگیرد.
نویسنده می گوید: "من باز هم تأکید میکنم. این یک مسئلهی درونی است و باز هم معتقدم که اگر انسان گناهی میکند به دلیل شرایطی است که بر وی تحمیل شدهاست. در واقع باید بگویم که من نمیتوانم به راحتی قضاوت بکنم. در واقع کار نویسنده قضاوت نیست او شهادت میدهد و از چیزهایی میگوید که برایش مسئله شدهاند. در ضمن گفتم من با این تیپ انسانی که شما از آن میگویید برخورد نداشتهام و شاید در صورت برخورد از او بنویسم". بنابراین آدمهای طباطبایی به اخلاقیات و روابطی اجتماعی پایبند هستند. اما نکتهی مهم این پایبندی علاوه بر زندگی بیرونی، حضور در ذهن آنها است. این اصولگرایی به آنها اجازه نمیدهد حتی در ذهن خود به سمت تابوها، ممنوع ها و... حرکت کنند. این آدمها حتی نمیتوانند کابوس ببینند. نویسنده میگوید: "این دو مسئله شد، یکی اینکه چرا ذهن گستاخ ندارند و بعد اینکه چرا کابوس نمی بینند. زنان من به این دلیل گستاخ نیستند که همان تربیت، همان فرهنگ و همان چارچوب اخلاقی در ذهن ما هست. شاید خیلی ها بخواهند این مصادیق را بشکنند و یا به کناری بگذارند. اما بله، زنان من به این چارچوب پایبند هستند و این وجود دارد، مثلاً در آن داستانی که عشق دوران جوانی زن از خارج برمیگردد، ما حتی لحظهای را نمیبینیم که او بخواهد فکر جسارت بکند، البته او شوهرش را هم دوست دارد. زن این داستان به یک قول ذهنی نیاز دارد نه یک دوست پسر جدید. این مسئله به تربیت ذهنی آدم باز میگردد و سعی اینکه به آن چیزی که فکر میکند نرمال و عادی است باز گردد. شرایط اجتماعی نسل ما این عادی بودن را میپسندید و این جریان الان هم در جامعه دیده میشود." فکر نمی کنم این طور باشد و نسل امروز بخواهد به یک فرم عادی در زندگی قناعت کند. دلیل آن هم کنشهای بیرونی پررنگی است که افراد نسل امروز در زندگی اجتماعیشان بروز میدهند و این نوعی طرح فردیت اجتماعی است. نویسنده می گوید: "من اگر بخواهم دربارهی نسل الان بنویسم، جور دیگری می نویسم. ما آدمهایی هستیم که در دورهی خود جسارتهایی داشتهایم. ما یواشکی به تظاهرات رفتن، تحصن کردن و مسائلی این چنینی بودهاست. اما جسارت الان جور دیگری است و من حرفهای بین دختران و پسران جوان را نمیفهمم. این شامل کلمات و جهانبینی آنها است. من فکر میکنم جهانبینی نسل جدید تعریف نشده است. چرا که اگر تعریف شده بود، من هم آن را میفهمیدم. آنها دورانی بحرانی را میگذرانند که تنها در فاصله گرفتن با آن است که میتوان کلیت آن را شناخت. به هر حال من برای خودم چارچوبی فکری دارم و پسر من هم اگر به دنبال جاهطلبی فردیای در زمینه است، برای آن زحمت میکشد وآن را در کارش پیگیری میکند. در هر صورت اگر رابطهی معقولی بین پدر و مادرها و فرزندان باشد، این وضعیتی که شما از آن میگویید، بروز نمیکند. البته این بد نیست و من آن را محکوم نمیکنم. در هر صورت این ویژگیها و جهانبینی برای من تعریف شده نیست و من تا آن را نشناسم، نمی توانم از آن بنویسم".
یکی از محورهای داستان طباطبایی که در این بحث بسیار دربارهی آن بحث شد، طبقهی خرده بورژوا است. ما مثلاً در داستانهای کسانی مانند بهرام صادقی این طبقه را میبینیم، اما شکل آن با آدمهای طباطبایی فرق دارد. سؤال این است که او چه ویژگی خاصی برای این طبقه قائل است که به این شکل آن را روایت میکند. او میگوید: "ویژگی خاص این طبقه عدم انسجام کافی و رنگارنگی آن است. آنها در هیچ چیز ثبات ندارند. آنها گیج گیجی میخوردند و در خود میچرخند و از خود بیگانه میشوند. به نظر من همه چیز به هم ریخته است. من این قشر را ملغمهای میبینم از آدمهایی که دائم در حال کار و ضربه خوردن هستند. این آدمها افرادی هستند که ده برابر آدمهای عادی کار میکنند، ده برابر آدمهای عادی دغدغه دارند و ده برابر آدمی عادی با شکست در نیل به خواستههایشان مواجه شدهاند." نکتهی جالب در مجموعهی برف و نرگس ثابت بودن مکانها است. به این معنا که ما با فضایی محدود از مکانها و در عین حال حرکت پربسامد ذهنی روبهرو هستیم. سؤال این است که عدم تحرک صورت فیزیکی مکان داستان که در مقابل پویایی فکری شخصیت قرار میگیرد یک تکنیک است، یعنی با بسته کردن مکان و رها کردن ذهن به یک هارمونی به دست میآید. ناهید طباطبایی میگوید: "همین است. علاوه بر این من فکر میکنم یک داستان کوتاه نمی تواند مانور زیادی در مکان داشته باشد. شما کدام داستان پنج صفحهای را دیدهاید که 6 مکان مستقل داشته باشد. به نظر من لزومی برای تعدد مکان در آن فضا نیست و آن نگرش مکانی به رمان و یک کار بلند باز میگردد. من فکر میکنم وحدت مکان، وحدت زبان و وحدت شخصیت معمولاً در داستان کوتاه رعایت میشود." در فضاهای داستانی طباطبایی ما با عنصری به نام رنگ برخورد میکنیم که تلخی مفهوم روایت را تلطیف میکند. آیا میتوان این را کارکردی در راستای یک سویه نشدن فرم بصری داستانها دانست. نویسنده میگوید: "موقعی که می نویسم، تعهدی در هیچ مؤلفهای ندارم و شدیداً با اینکه هر نویسنده از قبل به تئوری داستانی فکر کند مخالف هستم. کار اگر کامل باشد، تمامی این عناصر را با خود خواهدداشت. به نظر من نویسندگان جوان نباید این قدر تئوری بخوانند و به جای آن باید رمان و داستان بخوانند. تقلید از ویژگیهای داستانی نویسندگان بزرگ هیچ موهبتی را به همراه نمیآورد و تئوری خوانی بیش از حد گاه راه خلاقیت رامیبندد." به عنوان سؤال آخر نظر طباطبایی را درباره حرکت داستان نویسان زن در این چند سال اخیر میپرسم. نویسندگانی که جوایز زیادی بردند و مخاطبان گستردهای به دست آوردهاند. با وجود این موقعیت به نظر من حرکت داستان نویسان زن حرکتی رو به جلو نبودهاست. طباطبایی میگوید: " موافقم. زنان بایک صداقت خوبی شروع کردند و بدون اینکه مانند برخی نویسندگان مرد درگیر فضل فروشیها، تئوریها و جاهطلبی ها شوند، نوشتند. این تا یک جایی خوب بود، ولی دیگر باید از آن خارج شد. دیگر نوشتن از فضای خانه، شوهر، درگیری با فرزندان و... بس است.
به هر حال آدم باید اطراف خود را هم ببیند. زنها دیگر باید از چارچوب خانه بیرون بیایند. البته خیلی وقتها کار زنها خیلی بهتر بودهاست چون در آن صداقت و خلوصی بودهاست که گاهی نویسندگان مرد که با همان روایت آن را نوشته و از خود گفتهاند، بسیار بد شدهاست!"
ناهید طباطبایی این روزها مشغول نوشتن یک رمان جدید است و در ضمن در حال ترجمه داستانهایی از نویسندگان زن قرن نوزدهم است.