|
‹ستاره سینما›
‹برف و نرگس›
‹جامه دران›
‹خنکای سپیدهدم سفر
›
‹آبی و صورتی›
‹ویس و رامین
›
‹حضور آبی مینا
›
‹رکسانا نیستم اگر
›
‹بانو و جوانی خویش›
‹چهل سالگی›
|
برف و نرگس بعد قرقره را برداشت ، نخ را تاب داد و دور گردنش گره زد. قرقره را توی جیب روپوشش انداخت و گفت :" مبارک باشد!" و شروع کرد. دست ها و گردنش با حرکتی یکنواخت جلو و عقب می رفت و خانم پیر تند تند زبانش را گوشه ی لپ هایش می گذاشت ، چانه اش را این طرف و آن طرف می کرد و پوست شل صورتش را با انگشتانش می کشید. ترانه فکر کرد :" وقتی به خانه برود ، کی می فهمد که بند انداخته ؟" و یاد مادرش افتاد که وقتی موهای بلندش را کوتاه کرد ، پدرش نفهمید.
( از داستان پنجشنبه ی آخر سال ) |
|
|