|
‹ستاره سینما›
‹برف و نرگس›
‹جامه دران›
‹خنکای سپیدهدم سفر
›
‹آبی و صورتی›
‹ویس و رامین
›
‹حضور آبی مینا
›
‹رکسانا نیستم اگر
›
‹بانو و جوانی خویش›
‹چهل سالگی›
|
جامه دران باز هم یکی دارد مرا میپاید، مطمئنم. سنگینی نگاهش را روی صورتم، روی شانههایم و حتا روی هوای دوروبرم احساس میکنم. اما میدانم تا سرم را بلند کنم این سنگینی از بین میرود."اهان..."
شیرین سرش را بلند کرد و آن حس از بین رفت. مطمئن بود تا سرش را بلند کند آن نگاه از او برگرفته میشود. خیلی وقتها احساس میکرد کسی مواظبش است. به خصوص وقتی از خانه بیرون میآمد.
از داستان همایون |
|
|