|
‹ستاره سینما›
‹برف و نرگس›
‹جامه دران›
‹خنکای سپیدهدم سفر
›
‹آبی و صورتی›
‹ویس و رامین
›
‹حضور آبی مینا
›
‹رکسانا نیستم اگر
›
‹بانو و جوانی خویش›
‹چهل سالگی›
|
رکسانا نیستم اگر
توی فرودگاه پر بود از جمعیت . انگار همه داشتند تهران را خالی می کردند. زود رسیده بودیم و مراسم خداحافظی زیادی داشت طول می کشید . مامانم چنان اشک می ریخت که انگار خانم دخترش دارد می رود کره ی ماه . بابام دم بوفه ایستاده بود و داشت کاپوچینو می خورد. به گمانم تازه از آقای کبیری یاد گرفته بود . همان طور که از او یاد گرفته بود زنگ موبایلش را طوری تنظیم کند که به جای آهنگ حیفا پنج ضربه ی اول سمفونی پنج بتهوون را بزند ، یا توی مهمانی ها پیپ بکشد.
( از داستان رکسانا نیستم اگر ) |
|
|